قندعسلقندعسل، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

دفترچه خاطرات كودكي من

قصه گوي كوچك

سلام عزيزم هميشه هر شب من برات قصه ميگفتم ولي ديشب تو يك قصه زيبا گفتي كه منم الان برات مينويسم همه متن به زبان خودت هست وهيچ جاشو تغيير يا درست نكردم   يكي نبود غير از خداي مهربون هيچ كس نبود.آدم كوچولو هاي بودن كه توي جنگل خونه اي داشتند اين ادم كوتوله ها دختر كوچولو داشتند كه تولدش بود دختر كوچولو ميخواست بره توي خونشون نميتونست در و بازكنه بعد رفت يك چوب برداشت و درو بازكرد وقتي رفت توي خونه ديد خونه تاريكه وكسي نيست هرچي صدا زد كسي جواب نداد ديد از بالاي پشت بوم صداي خنده اي مياد رفت بالا ديد كسي نيست همين كه اومد پايين سايه يكي رو ديدبعد يك دفعه چراغا روشن شد همه گفتند تولد تولدت مبارك بعد دختر كوچولو خيلي خوشحال بود ور...
22 فروردين 1393